قاصدک

ساخت وبلاگ

سرزمین حادثه ها

قاصدک ، هان چه خبر آوردی؟

خبری نیست مرا

خبری نیست در این شهر و دیار

چند سالی است سیه پوش شده خاک وطن

چند سالی است وطن غرق غم و اندوه است

یا زدریا خبری آید و یا از کوه است

رفته لبخند ز یاد همه در این وادی

غصه ها در دلمان مانده و بس انبوه است

قاصدک ، هان چه خبر آوردی؟

خبری نیست مرا

تا زنی بال و پری، بال و پرت می شکند

آسمان هم نبود فرصت پرواز دگر

فکر پرواز دگر مرد و پرستو مرده است

کوچ مانده است و نه برگی و نه آن ساز دگر

لانه ها غمزده و ساکت و آرام همه

بلبلی هم نکند نیت آواز ،دگر.

قاصدک، هان چه خبر آوردی ؟

خبری نیست مرا

روزی آید خبری کشتی سانچی شد دود

گریه و ناله و شیون نکند دیگر سود

اشتباهی شده در را ه و مسیر کشتی

پس گرفتار شده هر که در آن کشتی بود!!

روزی آید خبر  ازآتش نو دیگر بار

که پلاسکو شده بس خرمنی از یک  آوار

اشتباهی زده یک سیم جرقه، انگار

شعله ها جان جوانان شجاع را بگرفت

دود شد هر چه که بود در بازار.

روزی آید خبر از حادثه  و یک مادر

تا ابد چشم به راه پسری سرباز است

اشتباه کرده دمی راننده

فکر کرده است مسیرش باز است

روزی آید خبر از صحنه و کرمانشاهان

که بلرزید زمین ،شهر خراب است و غمین

برف  و سرما  همه را کرده گرفتار کنون

ظاهرا با من و ما قهر نموده است زمین.

 

 

روزی آید خبر از مکه و از سوی منا

بسته شد راه ،خبر تلخ و بسی سنگین است

حاجیان  وه که چه مظلوم همه کشته شدند

کوچه ها جوی ز خون ، خاک زمین رنگین است.

تا رسد فصل بهار تا نفسی تازه کنیم

سیل می آید و با آب رود پل دختر

هم لرستان و گلستان و هم اهواز و جنوب

بگذشته است  همی از سرشان آب دگر

روزی آید خبری ،حادثه ای ، فاجعه ای

و شب و روز شود  سرد و غمین ،تلخ به سر

روز ها می گذرد ....

قاصدک هان چه خبر آوردی؟

خبری نیست مرا

ناگهان یک خبر تلخ دگر

می کند عکس و بنرها بر دار

وای بر این همه غم ،این همه درد

گوییا کشته شده یک سردار

یک سپهبد و یکی مرد شجاع

مردمان جمع شدند بهر وداع

با ز هم شور و نبود تدبیر

می زند بر دل مردم  بس تیر

کوچه ای تنگ دورن کرمان

بگرفته است از این مردم جان

وای از این همه بی تدبیری

وای از این همه اندوه خدااااااا.....

گوییا سیل شده حادثه در این ایام

خبرو هی خبر و هی خبر است

ناگهان یک پرواز

ناگهان یک پرتاب

ناگهان  صد شیون

ناگهان صد ناله

ناگهان سوختن صد امید

ناگهان لاشه ی صد اندیشه

ناگهان رفتن صدها فرصت

ناگهان بارش غم در دل ها

ناگهان سیل که بنیان کند از رستمها

سیستان گشته اسیر غمها

باز هم حادثه و فاجعه ها

باز هم غصه و غم......

باز گوییم خدااااااا

باز گوییم خداااااا

باز گوییم خدااااا

قاصدک ، هان چه خبر آوردی؟

خبری نیست مرا

خبری نیست در این شهر و دیار

چند سالی سیه پوش شده خاک وطن

چند سالی است وطن غرق غم و اندوه است

یا زدریا خبری آید و یا از کوه است

رفته لبخند ز یاد همه در این وادی

غصه ها در دلمان مانده و بس انبوه است

قاصدک ، هان چه خبر آوردی؟

خبری نیست مرا......

 اداوی

24/10/98

 

 

حسابستان...
ما را در سایت حسابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hesabestano بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 18:58